روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

عکسهای آتلیه

امروز رفتیم آتلیه آهارا که عروسی عمو رفته بودیم و عکس انداخته بودیم تا عکسهامون رو برای چاپ انتخاب کنیم فعلا چند تا عکس میزارم تا بعدا دوباره عکسهای خوشگلتو که آماده شد با روتوش میزارم. ...
30 شهريور 1391

یازدهمین سالگرد مامان جون

درنیمروز 25 شهریور ماه 1380 دستی ناجوانمردانه تیشه بر پی و ریشه آشیانمان زد و ماوای عشقمان را بر روی پیکر نازنینت ویران کرد و مرغ عرشی روحت از زیر آوار سرد خانه به سوی معبود به پرواز درآمد  و  فردای بوته یاس کوچکت گل نکرد.... ٢٥ شهریور یازدهمین سالی که بابایی مامانشو از دست داده و به این مناسبت ما شنبه رفتیم امام زاده باغ فیض که مامان جون اونجا هست و شما رو هم بردیم .خدا رحمتش کنه و باباجون رو برای همه ما ١٢٠ سال نگه داره ان شا الله. ...
28 شهريور 1391

تور عروسی مامانی

امروز داشتم چمدونمون رو مرتب میکردم و وسایلی که از داخل چمدون برداشته بودم برای اینکه چمدون خالی بشه برای مسافرت رو دوباره سر جاش میزاشتم و وسایلی که   لازم نداریم رو تو چمدون میزاشتم و یکهو چشمم به تور سر عروسیم افتاد تقریبا هر موقع چمدون رو باز میکنم و تورم رو میبینم رو سرم میزارم  مامانیت کمی احساساتی و خیلی به نگه داشتن خاطرات علاقه داره و هر موقع تورعروسیمرو میبینم یاد شب عروسی بابابابی و خاطرات خوشمون میوفتم ولی اینبار به جای اینکه تور رو سر خودم بزارم رو سر شما گذاشتم. ان شا الله عروسی خودت و لباس عروسی خودت فرشته کوچولوی مامان ...
27 شهريور 1391

سومین دندون

روشا جونم امروز زمانی که داشتی میخندیدی دندون سومت از بالا نمایان شد سومین دندون از بالا سمت چپ در ٧ ماه و ١٣ روزگیت.منم فوری زنگ زدم به بابا و خبر دادم بابا هم گفت بمیرم برای دخترم که چه زجری کشیده تا دندونش در بیاد این روزها کمی بهانه گیر شدی و همش باید پیشت باشم تا میرم آشپزخونه دنبالم میای و میچسبی به پاهام و  با زبون بی زبونی میگی بغلم کن.شاید به خاطر دندونات باشه  نمیدونم . ...
27 شهريور 1391

اولین مروارید روشا جونم

امروز مامانی 7 ماه و 5 روزته و دو تا مروارید کوچولو تو صدفت پدیدار شد البته چند روزی بود لثت سفید شده بود و حدس میزدم چند روزه دیگه جوونه بزنه امروز که دست زدم به دهنت تیزی دندونت رو احساس کردم . مبارکه عشق مامانی الهی راحت دندونات در بیان و همیشه مثل بلور بدرخشند . زیبایی زن به دندوناش و موهاشه با جوونه زدن دندونات زیباییت داره دو برابر میشه اگه  موهاتم در بیاد وای اون موقع خوردنی من میشی.البته شاید دوستات که این مطلب رومیخونند بگن چه مامان از خود مچکری چه قدر از دخملش تعریف میکنه ولی چی کار کنم یدونه مامان آتنا و بابا محمدی دیگه نمیتونیم ازت تعریف نکنیم. مگه میشه تعریف نکنیم. ...
19 شهريور 1391

اولین عروسی روشا در 6 ماه و 27 روزگی

سلام به روشای عزیزم و همه دوستان گل گلیش ما چند وقتی بود در تدارک یک جشن بودیم و اونم عروسی عموی روشا بود که بالاخره به خوبی و خوشی تموم شد بعد از اینکه کلی بابایی من و روشا رو تنها گذاشت تا بتونه به عمو در تدارک جشنش کمک کنه و کلی مامانی روشا و بابایی رو تنها گذاشت تا بتونه خودش رو برای عروسی آماده کنه عروسی برگزار شد  کلی گشتم تا بتونم بهترین لباس رو برات بخرم که اون شب مثل ستاره بدرخشی  آخرش هم اونی که میخواستم نشد ولی خوب بد نشد من و شما و بابایی ست هم شدیم .  و مامان صبح جمعه ١٠ شهریور  روشا رو پیش عمه میترا و عمه فرشته گذاشت و با عمه ثریا و عمه حمیده و عمه مهناز رفت آرایشگاه ساعت ٢ اماده شدیم و ...
17 شهريور 1391

در تدارک 2 جشن و اولین سینه خیز رفتن روشا جونم

سلام به دختر خوشگلم چند روزه که ما در تدارک دو جشن بزرگ هستیم که بعدا برای خودت و دوستانت مینویسم که چه جشنی در پیش داریم و عکسهاشو میزارم برای همین کمی سرمون شلوغه دائم داریم میریم خرید ، بابایی میگفت فکر نکنم هیچ بچه ای به اندازه روشا تو این سن انقدر مرکز خرید رفته باشه و خرید کرده باشه و با این حال که دائم تو گرما و شب و روز میریم خرید اذیتمون نمیکنی میدونم که خودت هم اذیت میشی ولی چاره ایی نداریم و با این حال خیلی دختر خوبی بودی و همش تو مغازه ها با فروشنده ها ارتباط برقرار میکردی و خودت رو براشون لوس میکردی ، صدا در میوردی و جلب توجه میکردی فروشنده ها هم غش و ضعف میکردن برات و همشون بهمون میگفتن رفتید خونه حتما اسپند&nb...
6 شهريور 1391
1